بدگمانی از منظر معصومین علیهمالسلام
پیامبر اکرم صلیالله در مسجد معتکف بود. صفیه دختر حی بن اخطب همسر آن حضرت به دیدارش رفت. در بازگشت پیامبر اکرم صلیالله قدری او را همراهی کرد و مشغول سخن گفتن با وی شد. مردی از انصار رسید، رسول خدا صلیالله او را صدا زد و فرمود: این زن، صفیه همسر من است. آن شخص پرسید: یا رسولالله! چه جای این سخن بود، حاشا که کسی به شما گمان بد برد. فرمود: «شیطان در خون و رگ انسان جای دارد. ترسیدم بر تو وارد شود و هلاکت نماید».
توبه از گمان بد
مردی از شیعیان به محضر امام کاظم علیهالسلام شرف یاب شد، درحالیکه لرزان بود. عرض کرد: یابن رسولالله! ترسناک شدم از اینکه فلان شخص در اعتقاداتش نسبت به امامت شما منافق شده باشد. امام علیهالسلام فرمود: «به چه دلیل؟» عرض کرد: در مجلس یکی از بزرگان بغداد بودم، صاحبمجلس از آن شخص موردنظر پرسید: آیا تو گمان میکنی موسی بن جعفر امام است و هارون امام نیست؟ آن شخص گفت: من چنین عقیدهای ندارم، بلکه گمانم این است که موسی بن جعفر غیر امام است و اگر چنین عقیدهای نداشته باشم، لعنت خدا و ملائکه و مردمان بر من باد.
صاحبمجلس خوشحال شد و دعایش کرد و کسانی را که خلاف این عقیده را به او نسبت داده بودند لعنت کرد.
امام کاظم علیهالسلام فرمود: «آنگونه که تو گمان کردهای نیست، آن شخص از تو داناتر است؛ زیرا مراد او این است: آنکس که غیر امام است موسی بن جعفر نیست، پس درواقع با این جمله امامت مرا ثابت کرده است، از این گمان بد و گناه توبه کن».
بصیرت امام کاظم علیهالسلام
شقیق بلخی گوید: در سال ۱۴۹ به حج رفتم. چون به قادسیه رسیدم. نگاه کردم دیدم افراد زیادی برای حج حرکت کردهاند. در کنار انبوه جمعیت نظرم به جوان خوشسیمایی افتاد که جامه پشمینه روی لباسهایش پوشیده بود و نعلینی در پا داشت و از مردم کناره میگرفت. با خود گفتم: این جوان از صوفیه است، نزدیک رفتم بهقصد اینکه او را سرزنش کنم تا مرا دید لب به سخن گشود و فرمود: یا شقیق! «اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم». این بگفت و برفت. با خود گفتم: او بنده صالح خداست، بروم از او حلالیت بطلبم، به دنبال او به راه افتادم، هرچه سرعت کردم او را نیافتم تا به منزل واقصه رسیدم، دیدم مشغول نماز است، اعضایش مضطرب و اشک چشمش جاری است. صبر کردم تا از نماز فارغ شد، نزدیک رفتم برای عذرخواهی تا مرا دید این آیه را تلاوت کرد یا شقیق! «وانی لغفار لمن تاب وآمن وعمل صالحا ثم اهتدی» با خود گفتم: این جوان از ابدال است، دومرتبه از سر درون من خبر داد، دیگر او راندیدم تا به منزلی به نام زباله رسیدیم، چاه آبی در آن محل بود، بهسوی چاه حرکت کردم، دیدم آن جوان سطلی به میان چاه انداخت تا آب بردارد، اما سطل به درون چاه افتاد، سر بهسوی آسمان بلند نمود و عرض کرد: پروردگارا! هرگاه تشنه شوم، تو سیراب کنندهای و هنگامیکه اراده طعام کنم، تو قوت من هستی. شقیق گوید: به خدا قسم، دیدم آب بالا آمد، دلو را گرفت و پر کرد. سپس وضو گرفت و چهار رکعت نماز خواند، دیگر او راندیدم تا در مکه نیمهشبی دیدم در حجر اسماعیل زیر ناودان در حال مناجات است تا صبح گریه میکرد. به هنگام صبح نماز خواند و هفت دور طواف انجام داد و بیرون رفت، به دنبال او رفتم، دیدم غلامان اطرافش را گرفتند و احترام میکنند، تبرک میجویند، سؤال میکنند. پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: موسی بن جعفر است.
مرا پیر دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه بر خویش خوشبین مباش
دگر آنکه بر خلق بدبین مباش
منبع؛ وبسایت ویکی فقه