نظریههای آزادی مطبوعات
طبقهبندیهای مختلفی توسط صاحبنظران آمریکایی و اروپایی در مورد نظریهها و نظامهای آزادی و کنترل مطبوعات و سایر رسانهها، ارائهشده است. «نگرین» معتقد است: «در بین وسایل ارتباطجمعی، تنها مطبوعات است که از چندین نظریه برای تبیین و توجیه کنشها و اهدافش برخوردار است. سایر رسانهها بهگونهای متناسب با الزامات خود همواره از این نظریهها سود جستهاند.»
در مورد این نظریهها اختلافات جزئی وجود دارد. عدهای این نظریهها را به دودسته اقتدارگرایی و آزادیگرایی تقسیم میکنند و در مقابل، «فردسیبرت»، تئودر پیترسون و ویلبر شرام این نظریهها را به چهار دسته تقسیم میکنند: نظریه اقتدارگرایی، نظریه آزادیگرایی، نظریه مسؤولیت اجتماعی و نظریه کمونیستی روسی. «دومینیک» نیز این نظریهها را به سه دسته تقسیم میکند: اقتدارگرایی، آزادیگرایی و مسؤولیت اجتماعی؛ اما از این میان، الگوی چهار مفهومی سیبرت، شرام و پیترسون، نقطه عزیمت بحثها و نقادیهای فراوانی واقع شد. متفکران برجسته آزادی مطبوعات، با نقد این الگو، الگوهای دیگری ارائه کردند. ازجمله این الگوهای جدید میتوان به الگوی پنج مفهومی «رالف لاونشتین» اشاره کرد: اقتدارگرایی، اقتدارگرایی اجتماعی، آزادیگرایی، آزادیگرایی اجتماعی، سنترالیسم اجتماعی. الگوی سه مفهومی هربرت آلتشول: بازار [جهان اول]، مارکسیستی [جهان دوم] و درحالتوسعه [جهان سوم] و الگوی تلفیقی «رابرت پیکارد» (اقتدارگرایی غربی، کمونیستی، انقلابی و توسعهای) نیز از این قبیلاند.
«نگرین» معتقد است، درنتیجهی محدودیتهای نظریات ذکرشده، دو نظریه دیگر نیز اضافهشده است: نظریه رسانه توسعهای (متناسب با وضعیت کشورهای جهان سوم) و نظریه رسانه مشارکتی مردمسالار که این نظریه در ادامه نظریه آزادیگرایی در جهت رهایی رسانهها، بهویژه مطبوعات از کنترل افراد معدود، دیوانسالاری دولتی و سیاستهای متمرکز، به وجود آمد.
از میان این نظریات گوناگون، الگوی چهار مفهومی سیبرت و همکارانش، کماکان بر نظریههای مطبوعات سایه افکنده است.۱ این الگو یک دهه بعد از تشکیل کمیسون آزادی مطبوعات در دانشگاه شیکاگو، توسط سیبرت و همکارانش در چارچوب یک طرح مطالعاتی درباره «مسؤولیتهای اجتماعی ارتباطات جمعی» مطرح شد و در کتاب «چهار نظریهی مطبوعات» تدوین و منتشر شد:
۱ ـ نظریه اقتدارگرایی؛ این نظریه که به لحاظ تاریخی بیشترین تداوم و به لحاظ جغرافیایی بیشترین گسترش را داشته است، در قرن شانزدهم و بخش اعظم سالهای قرن هفدهم عموماً موردقبول بوده است. بر اساس این نظریه مطبوعات خدمتگزار دولت شناختهشده و هر زمان، در برابر محتواهای مندرج در آنها راجع به صاحبان قدرت، مسؤولیت دارند. این نظریه که تقویتکننده و پیش برنده سیاستهای موردنظر حکومت و دولت حاکم بوده، ناشر را موظف به اخذ مجوز از دولت، برای انتشار کرده و به حاکم، اجازهی سانسور قبل از انتشار میداد.
مالکیت مطبوعات در دوره سیستم اقتدارگرا، معمولاً در دست دولتها بود ولی در مواردی معدود و از طریق اجازههای خاص، مالکیت خصوصی مطبوعات مجاز بوده است.
۲ ـ نظریه آزادیخواهانه؛ سده هیجدهم شاهد تحقق نظریهای موسوم به آزادیگرایی بود؛ که در قرن نوزدهم، جریان یافت. برمبنای این نظریه، مطبوعات ابزار حکومت نبوده؛ بلکه وسیله عرضهی واقعیتها و استدلالها میباشند و بر اساس آنها مردم میتوانند حکومت را مورد نظارت قرار داده و اذهان خود را برای ارزیابی سیاسی آن آماده سازند. بر اساس این نظریه، هرکسی که استطاعت داشته باشد، میتواند مطلبی را نشر دهد و انتشار، مجوز از دولت نمیخواهد. در نظریه آزادیخواهی، مطبوعات، عمدتاً خصوصی هستند و رسانهها وسایلی برای نظارت بر دولت و برآوردن نیازهای جامعه هستند.
۳ ـ نظریه مسئولیت اجتماعی؛ در قرن بیستم در آمریکا این فکر به وجود آمد که رسانهها تنها صنعت منحصربهفرد برای محافظت از منشور حقوق شهروندان هستند و باید به تعهد اجتماعی پایبند باشند. این نظریه که از سوی کارورزان رسانهها و قوانین رسانهها و تحت تأثیر کمسیون آزادی مطبوعات کامل شد، بر آن است که علاوه بر اطلاعرسانی، سرگرمی و فروش (مانند نظریه آزادیخواهانه)، رسانهها باید موجب تضارب آراء شده و مباحث را رشد دهند. این نظریه معتقد است، هر شخصی که سخن مهمی دارد، باید یک تریبون آزاد در اختیار داشته باشد و اگر رسانهها این وظیفه را انجام ندهند، باید کسی مراقب باشد تا آنها این کار را انجام دهند. دراین نظریه رسانه بهوسیله عمل مصرفکننده، عقاید جامعه و اخلاق حرفهای کنترل میشود و در بخش پخش به خاطر محدودیتهای فنی که در تعداد فرکانسها وجود دارد، توسط مراجع دولتی کنترل میشود. بر اساس این نظریه آزادی مثبت مورد تأکید قرارگرفته، آزادی بیان، حق اخلاقی محسوب شده و نمیتواند به صورتی لجامگسیخته به هر سو روانه شود. این مطلب برعکس نظریهی آزادیگرایی است؛ که بر آزادی از هرگونه قیدوبند بیرونی تأکید دارد.
۴ ـ نظریه توتالیتر روسی (تمامیتخواه شوروی)؛ این نظریه که با فروپاشی شوروی افول کرد و عمدتاً به سالهای پیدایش نازیسم، بهویژه حکومت کمونیستی در شوروی برمیگردد، اعتقاد داشت که هدف اصلی مطبوعات، کمک به تداوم نظام سوسیالیستی شوروی و بهویژه نظام حزبی بوده است. براین مبنا، مالکیت رسانهها، دولتی بوده و تنها اعضای وفادار و ارتدوکسی حزب کمونیست، به آن دسترسی داشتند و رسانهها کاملاً تحت کنترل و نظارت دولت به فعالیت خود ادامه داده و هرگونه انتقاد آنها از دولت بهشدت ممنوع بود.۲ منبع؛ وبسایت پژوهشکده باقرالعلوم
منابع نوشتار:
۱ ـ افروغ، عماد؛ نگرشی دینی و انتقادی به مفاهیم عمده سیاسی، تهران، دانش و فرهنگ، ۱۳۸۰، چاپ دوم، ص ۲۰-۱۹٫
۲ ـ معتمد نژاد، کاظم؛ حقوق ارتباطات، ص ۲۳۲-۲۲۰ و تا نکارد، جیمز و ورنر، سورین؛ نظریههای ارتباطات، علیرضا دهقان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۶، چاپ سوم، ص ۴۴۶- ۴۴۱ و افروغ، عماد؛ ص ۳۵-۲۲٫