سرمقاله
زبان روزنامهنگاری
محمدرضا خسروی
روی سخنم با روزنامهنگاران است، کسانی که خود را در برابر بسیاری از رویدادها و کارها و کردارها پاسخگو میشناسند، کسانی که بیدارند تا دیگران را بیدار نگهدارند. میخواهم بگویم در کنار همه این دغدغهها، در برابر زبان مادری و وفاداری به آن هم میبایست باری بر دوش بگیرند و چون کار روزنامهنویس «نوشتن» است. کم و بیش باید نگاهشان به واژهها باشد، واژههایی که درمیان انبوه واژههای نورسیده از زبانهای دیگر، نفسشان گرفته شده است. میتوانم بگویم که ما بیگمان به هیچ واژه بیگانهای نیاز نداریم، ماچندان دارایی داریم که برای نوشتن وگفتن دستمان به سوی دیگران دراز نباشد…
و میدانم که همه خامه به دستان از زبان فاسی و تواناییهایش آگاهند اما انگار که به واژههای بیگانه آموخته شده باشند، ناخودآگاه به واژهای روی میآورند که از بیرون خانه آمده است اما در همین سالها من دفتر «سرنوشت افغانستان» را با برگردان امیرحسین شالچی میخواندم و دیدم که واژهها در این ترجمه به آسانی بر کاغذ نشستهاند و میشد باور کرد که گزارنده واژهیابی نکرده است، همانی را نوشته است که در اندیشهاش بوده است و باور میشد کرد که او به فرهنگ نگاه نکرده است تا واژه فارسی برابر را بیابد، او به انباشتههای تهنشین شده در اندیشه و وفادارش به زبان فارسی نگاه کرده است و خامه را بر کاغذ دوانده است.
اکنون برای شما نیز مینویسم که او از چه واژهای به جای واژهای سود برده است تا در نوشتن همان کنید که او کرده است.
تولد- زاد روز/ نقاشی- نگاره/ حسود- رشکین/ بیوقفه- ناایستا/ تصور- پنداشت/ درس- آموزه/ صدا- آوا/ حلقه- چنبر/ کافی- بس/ مجروح – افگار/ عمل- کنش/ خاطرجمع- دل آسوده/ رشوه-پاره/ هدف- آماج/ صبحانه- چاشت/ بعداً- پسان/ عاشق – شیفته/ معتاد- خوگیر/ واقعه- رخداد.
و آن دفتر گنجینهای بود از داراییهای زبان ما. همان گونه که در کنار دستمان شاهنامه دریایی است ژرف و بیپایان و بی پایاب از آن چه داریم. با این آگاهی از شما میخواهم که اگر نه پیوسته که آرام و آهسته نیمنگاهی نیز به زبان ورجاوند پارسی داشته باشید.