من یک نوبتبگیر حرفهای هستم
«این شغل هیچ تخصصی نمیخواهد. تحصیلات؟ خیر. در حد خواندن و نوشتن کافی است. تنها مهارتی که لازم است داشته باشید، سحرخیزی است که باید اندکی فرز بودن را هم چاشنیاش کنید. آنوقت شما یک نوبت بگیر حرفهای خواهید بود. درآمدش بستگی دارد به خودتان. به اینکه چقدر میتوانید وقتتان را مناسب تقسیم کنید و تا چه اندازه در جذب مشتری برای خودتان موفق باشید. نوبت بگیرها در هر طیف سنی میتوانند باشند. شغلشان هم موروثی نیست. این حرفه، کاملاً مندرآوردی و مولود شرایط زندگی امروز است».
«کافی است یک روز صبح زود یا در واقع صبح خیلی زود سری به یکی از بیمارستانها، خصوصاً بیمارستانهای دولتی بزنید تا دستگیرتان شود این شغل تا چه اندازه میتواند در شرایط فعلی کارآمد باشد. اسمش علیرضاست. ۲۹ ساله. دیپلم ردی. یکی از چند ۱۰ نفری است که روی صندلی ردیفی سالن انتظار نشسته. باقی افراد منتظر، معمولاً مسن یا میانسال هستند. چهرهها خوابآلود است در ساعت ۶ صبح. علیرضا ۲ تا دفترچه بیمه دستش گرفته و گاهی به سمت میز منشی سرک میکشد. حرکتی ناخودآگاه که باقی بیماران منتظر هم انجام میدهند. علیرضا بیمار نیست. خیلی زود است سروکارش به دکتر ارتوپد بیفتد. او یک نوبت بگیر است. از یک سال و نیم پیش کارش همین است. کار ثابتش. قبلاً نیمهوقت این کار را میکرده اما حالا از وقتی تولیدیشان تعطیلشده، نوبت بگیری شغل تماموقت اوست. مشتریها را در همین صفهای طولانی انتظار پیدا میکند. زنان و مردانی که سنی ازشان گذشته و نای منتظر ماندنهای طولانی را ندارند. ترجیح میدهند مزدی به او بدهند تا بهجایشان وقت دکتر بگیرد: «برای بیمارستانها باید خیلی زود وقت گرفت. ساعت ۴، ۵ صبح. خیلی جاها وقت گرفتن تلفنی شده اما هنوز هم در خیلی از بیمارستانها باید سرصبح رفت و نوبت گرفت. معمولاً دفترچهها را میگیرم و توی نوبت میگذارم. خیلی وقتها هم البته دفترچه لازم نیست. باید بیایی و اسم بنویسی. تلفنی و اینها قبول نمیکنند. حتماً باید کسی حضوری بیاید. ساعت ۶ صبح اسم مینویسند و ساعت ۱۱، ۱۲ نوبت مریض میشود. برای کسانی که مسن هستند خیلی سخت است اینهمه وقت منتظر باشند. فقط هم مطب نیست. برای سونوگرافی و رادیولوژی هم گاهی باید چند ساعت منتظر ماند. بعضیها بچههایشان را برای نوبت گرفتن میفرستند اما خب، همه که نمیتوانند. آدم دلش به حال این پدر و مادرها میسوزد. من هزارتا بدبختی دارم وگرنه به خدا پول هم نمیگرفتم ازشان. گناه دارند. یکعمر کار کردهاند و زحمت کشیدهاند و حالا که پیر و ازکارافتاده شدهاند، هر روز باید یکپایشان بیمارستان باشد».
علیرضا درست یادش نیست. اصلاً چطور شد به فکرش رسید این کار را بکند. یکی از آشناها که در بیمارستان کار میکند به او پیشنهاد داده. گفته هم ثواب دارد و هم کمکخرج است. خودش شماره علیرضا را به چند تا از مریضها داده بوده. اتفاقاً چقدر هم استقبال کرده بودند: «شمارهام را دارند. باور نمیکنید زنگ خورم چقدر است. آدم از مریضی دیگران خوشحال نمیشود به خدا. بیشترشان مسن هستند. بعضیها بچههایشان زنگ میزنند و هماهنگ میکنند. خیلی هم راضی هستند. چون کارشان راه میافتد و به کار خودشان میرسند. سر مبلغ هم هیچوقت چیزی تعیین نمیکنم. چند تا مشتری ثابت دارم که خیلی با آنها دوست هستم. همیشه هم خجالتم میدهند. بلافاصله برایم مبلغ را واریز میکنند. من هم خوشحال هستم از اینکه کاری برایشان میکنم. صبح زود نوبت میگیرم و بعد، نزدیک وقتشان که شد، زنگ میزنم بیایند. البته فقط هم صبح زود نیست. مطب بعضی پزشکها هم کم از بیمارستان ندارد. باید چند ساعت منتظر بود که خب من این کار را میکنم. گاهی ساعت ۴ بعدازظهر مطب میروم و ساعت ۱۲ شب نوبت بیمار میشود».
علیرضا درآمد ثابتی از این راه ندارد. ماهی یکمیلیون تا یکمیلیون و ۲۰۰ هزار تومان. البته آنجور که میگوید تماموقتش را برای این کار میگذارد و صدالبته که درآمدش ثابت نیست و بالا و پایین دارد.
علیرضا تنها کسی نیست که به شغل نوبت بگیری اشتغال دارد. سمانه هم یک نوبت بگیر است. آنهم از نوع حرفهای؛ ۳۴ ساله و دیپلمه. سابقهاش از علیرضا بیشتر است. از ۷- ۸ سال پیش در بیمارستان کار میکند. نه اینکه استخدام باشد. او همراه بیمار است. شغلش همین است. همدم بیمارانی است که کسی را برای همراهی ندارند. گاهی خانوادهها ترجیح میدهند کسی را استخدام کنند تا همراه بیمارشان باشد. سمانه همان شخص است.
پول میگیرد و شب تا صبح کنار بیمار مینشیند. برخلاف علیرضا، این شغل برای سمانه یکجورهایی موروثی است. مادرش قبل از او همین کار را میکرده. از ۱۴، ۱۵ سال پیش.
آنقدر خوشاخلاق و مردمدار بوده که تا پیشنهاد میدهد دخترش هم بیاید، مریضها بیچونوچرا قبول میکنند: «مامان حالا آرتروزش خیلی اذیت میکند. دیگر نمیتواند مریضها را جابهجا کند. لگن بگذارد و روی پا بماند. من جای او هستم. بیشتر در همین بیمارستان. کار من ربطی به وظایف پرسنل بیمارستان ندارد. خیلی مریضها باید همراه داشته باشند و کسی را ندارند. من میمانم و مراقب بیمار هستم. مثل خانواده خودم هستند. فرقی ندارد. مادرم همیشه همین را میگفت. میگفت باید به چشم فامیل خودت به مریضها نگاه کنی. فکر کنی مادرت است. آنوقت کار کردن برایت راحت میشود».
از آنجایی که سمانه شبها را در بیمارستان میگذرانده، صبحها میتوانسته برود طبقه پایین و برای درمانگاهها وقت بگیرد. از همانجا بود که نوبت بگیری هم شد شغل پارهوقتش. درآمدش از راه همراهی بیمار بد نیست. سمانه هم مثل علیرضا مجرد است اما خرج خانه میدهد. مادر دیگر نمیتواند کار کند.
پدر ازکارافتاده و برادری که در خانه است، بیکار. آقای سعیدی از علیرضا و سمانه هم حرفهایتر است. کارت ویزیت دارد. دامنه فعالیتش فراتر از یک نوبت بگیر است. برای خودش کلی لابی دارد. کارش فقط این نیست که برود در نوبت بنشیند. آنقدر دوست و آشنا در این سالها پیداکرده که دیگر برایش زحمت زیادی ندارد از فلان پزشک حاذق که ۶ ماهه نوبت میدهد، در کوتاهترین زمان ممکن وقت بگیرد. روی کارتش نوشته: «مشاور در امور پزشکی» این مشاوره به گفته خودش شامل خیلی چیزها میشود: «یکوقت هست که اصلاً مریض درست نمیداند باید کدام دکتر مراجعه کند. خیلیها اشتباه فکر میکنند. من در این سالها خیلی تجربه به دست آوردهام و تا شرح بیماری را بشنوم میدانم مریض باید پیش کدام دکتر برود. بین همین پزشکهای متخصص هم بعضیهایشان در یک مورد بیماری خاص تبحر دارند. اینها را مریضها نمیدانند. بهشان مشاوره میدهم تا وقتشان بیخود تلف نشود و از اول بدانند سراغ کدام پزشک بروند».
آقای سعیدی تحصیلات مرتبط ندارد. اصلاً دانشگاه نرفته و افتخارش هم این است که با کسب تجربه بهجایی رسیده که میتواند کار خیلیها را راه بیندازد. درآمدش هم بد نیست.
گذرتان به هر بیمارستان یا درمانگاهی بیفتد، با عده زیادی مواجه میشوید که برای ملاقات پزشک یا انجام سایر امور پزشکی در انتظارند. باوجود افزایش چشمگیر تعداد بیماران، بعید نیست ظهور مشاغلی از این دست که شاید حالا کمی غریب به نظر بیایند اما بعدها شاید وقتی از کسی میپرسیم شغلش چیست، گلویی صاف کند و بگوید: نوبت بگیر یا همراه بیمار! منبع: ایسنا